دوستت دارم هرچه باداباد

دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی ز کدام باده ساقی به من خراب دادی

دوستت دارم هرچه باداباد

دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی ز کدام باده ساقی به من خراب دادی

حق بازدید وبلاگ نوشتن اسم بعد ورود برای بار دوم

اهای تویی که میای میبینیو میری برا بار اول بازدید رایگانه ولی اگه بازم خواستی بیای گردنته اسم خودتو تو نظرات بنویسی

اینجوری میشه فهمید دنیا دست کیه

یه داستان میخواستم بنویسم ولی!!!!!!!!

میخواستم داستان زندگیمو بنویسم با خودم فکر کردم الهه ادرس اینجارو داره تا حالا بازدیدکننده ای هم نداشتم ولی الان چندروزیه یکی میاد سر میزنه اون کیهههههههههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟فعلا مجبورم هیچی ننویسم همین

تفاوت

حتما هرکی این وبلاگو بازدید کنه سردرگم میشه که چرا اولش عاشقانه بوده اخرش اینجوری!خوب باید بگم اولش الی رو داشتم الان فقط یه یادگاری ازش دارم فقط همین و خاطراتش

گفت این گل رو نگهدار منتظرت بودم بیای دیدم گل قشنگیه واسه تو چیدمشheh

فکر میکردم میتونم عاشق نشم

میگفتم دوستش دارم ولی عاشقش نیستم میگفتم ادم باید از راه منطق زندگیشو پیش ببره حالا که ندارمش میفهمم منطق به احساس گره خورده اگه احساسو بذاری کنار هیچوقت نمیتونی زندگی کنی چقد ابله بودم من!!!!

حالا که همه چی تموم شده 6ماهه ندیدمش میفهمم من دیگه نه کسیو مثل اون دوست دارم نه کسی منو مثل اون دوست داره.

فایدش چیه افسوس و افسوس و افسوس

گفت میای خواستگاریم گفتم نه گفت اره حق با تویه بابام نمیذاره زنت شم ولی هردوتامون یه چیز دیگه میخواستیم!گفت همو فراموش کنیم گفتم هرچی تو بگی 1روز نگذشته دوتامون دیوونه شدیم!گفت بیخیال بقیه حالا حالاها با همیم گفتم اره میخوام بیام خواستگاریت باباتو هرجور شده راضی میکنم نمیخوام ازدستت بدم!گفت نه صبر کن!گفت به همه گفتم همه میگن خوبه  به بابا نگفتم بگم بد میشه اخه امیدش فقط به منه طاقت ناراحتیشو ندارم!گفتم تو هیچی نگو من خودم به بابات میگم خودم هرجور شده راضیش میکنم گفت میگم خاله استخاره بگیره هرچی شد همون!گفتم منتظر جواب میمونم!گفتم چی شد گفت نپرسیدم چندروز بعد گفتم چی شد گفت نپرسیدم دیگه کمکم یادمون رفت قرارمون چی بود گذشتو گذشت چندماه بعد گفت جواب اون استخاره رو بالاخره بهم گفت دلم ریخت گفتم چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟گفت..................................................................................................................بد

چون باهم بودیم هیچی نگفتم تمام اونروزو بهش نگفتم نمیشه رو حرف خدا حرف زد کاش استخاره نمیکرد...

خواست بره خونه گفتم دیگه منو نمیبینی شوکه شده بود باور نمیکرد قبل اون بهش نگفتم بار اخره همو میبینیم بخاطر اینکه طاقت نداشتم اشکاشو ببینم دم خونشون گفتمو دیگه تموم شد! بعد رفتن اون سعی کرد یه کار کنه من ازش بدم بیاد درست همون کاری که من میکردم ولی من میدونستم چرا اینکارو میکنه!میخواستم فراموشم کنه ولی من هیچوقت فراموشش نمیکنم فکر میکردم بعد یه مدت فراموش میشه ولی...

کسی جاشو نمیگیره تا اخر عمر پشیمونم زنده بودنمو نبودنم یکیه حتی ارزوی مرگم ندارم اصلا واسم هیچی اهمییت نداره نه نداره!

خدایا خوشبختی منو بگیر ولی یکاری کن اون خوشبخت بشه

دنیا...

دیگه نمیخوامت میخوام ترکت کنم چرا نمیذاری دنیا؟خدایا تو که داری میبینی زندگیمو تو که همیشه هوامو داشتی تو که میبینی دارم از توم دور میشم بیا منو ببر پیش خودت چرا یکی مثل الهه رو میذاری جلو راهم بعد میگی نه نباید به هم برسین دارم دیونه میشم حتی تبریک عیدم بهش نگفتم حتی تولدشم بهش هیچی نگفتم گفتم بذار فراموشم کنه من چی؟من که فراموش نمیکنم

خدا دارم میسوزم